رحمی که بر در تو غریب اوفتاده ام


در خون دل ز دست تو چون جام باده ام

دی باد صبح بوی تو آورد سوی من


امروز دل به سوی تو بر باد داده ام

از بهر نیم بوسه که بر پای تو دهم


یارب که چند بار به پایت فتاده ام

آخر چه شد که چشم ببستی به روی من


زینسان که من به روی تو ابرو گشاده ام

آن روز نیست کز تو نمی زایدم غمی


غم نیست، چون من از پی این روز زاده ام

گفتی «دل شکسته بنه بر دو زلف من »


من خود شکسته وار بر این دل نهاده ام

رو بر مراد خسرو دلخسته یک دمی


تا چند گوییم که ببین ایستاده ام!